من خیلی تنهام.


این حقم نبود...

مثه بقیه ی عاشقا شکستم.دیگه دل شکستن عادت شده

یه روز بهم گفت: « می خوام باهات دوست باشم؛ آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام. »

بهش لبخند زدم و گفتم : « آره می دونم . فکر خوبیه . من هم خیلی تنهام »

یه روز دیگه بهم گفت : « می خوام تا ابد باهات بمونم؛ آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام »

بهش لبخند زدم و گفتم : « آره می دونم. فکر خوبیه. من هم خیلی تنهام .»

یه روز دیگه گفت : « می خوام برم یه جای دور، جایی که هیچ مزاحمی نباشه. بعد که همه چیز

روبراه شد توهم بیا . آخه میدونی؟من اینجا خیلی تنهام . »

بهش لبخند زدم و گفت: « آره می دونم.فکر خوبیه. من هم خیلی تنهام »

یه روز تو نامه اش نوشت: « من ای نجا یه دوست پیدا کردم. آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام . »

براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم : « آره می دونم. فکر خوبیه. من هم خیلی تنهام . »

یه روز یه نامه نوشت و توش نوشت : « من قراره اینجا با این دوستم تا ابد زندگی کنم.

آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام . »

براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم : « آره می دونم. فکر خوبیه. من هم خیلی تنهام . »

حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم و چیزی که بیشترخوشحالم میکنه

اینه که نمی دونه من هنوزهم خیلی تنهام...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 19 خرداد 1392برچسب:,ساعت 4:37 بعد از ظهر توسط یه نفر| |


Power By: LoxBlog.Com